ستاره درخشان زندگیم امیر مهدیستاره درخشان زندگیم امیر مهدی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ستاره های زندگی من

پرنسس من

دختر متین و آرام من  دوستت دارم تا آسمونها دوستت دارم تا ستاره ها دوستت دارم تا کهکشانها عشق من عمر من جان منی بند بند وجود منی لحظه لحظه نفس کشیدنم به عشق شماست. خیال دوری از شما می کشد مرا.   یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از دست حسود چمنش   ...
14 بهمن 1392

سورپرایز

از آنجایی که حاله جون وقت نمی کنند آپ بفرمایند و ما هم حوصله مان سر  رفت بس آمدیم و مطلب جدید ندیدیم و همچنین رمز را داشته بودیم،تصمیم گرفتیم وبلاگ خاله عزیز تر از جان را صفا بدهیم. سوری نوشت: خاله ی من مهربونه دعوام نمی کنه!!!!!!!!   اینم چند تا عکس از زهره و ضحی و امیر و فاطمه در خانه ی خاله جون.(حدود بهمن ماه) فاطمه و زهره چه نگاه های قشنگی!!!!! ...
20 ارديبهشت 1392

خواسته های فاطمه وقت نوشتن وبلاگ

بذار من برا ضحی یه شکل ذخیره کنم. اون جایی ضحی سوار بره شده دوباره بیار. سایت ایلیا رو نشنمون بده. ایلیا سوار فرغون شده بیار . میخوام ای تنت بازی ،کنم. بذار یه چیزی برا خودم ذخیره کنم. بده خودم برای خودم بنویسم، و ذخیره کنم. ایلیا دیگه خوب شده گاز نمی گیره. می خوام شکل ستاره برا خودم ذخیره کنم. ...
6 ارديبهشت 1392

بستنی

فاطمه زهرا بستنی می خورد،دوستم اومد پیشمون. فاطمه : سلام  دوستم:سلام ،خوبی عزیزم دوستم : بستنی برا من نخریدی؟ فاطمه :نه قیمت ها خیلی بالا هستن. ...
6 ارديبهشت 1392

دعا برا دختر خاله

چند وقت قبل دختر خواهرم مریض و چند روزی در بیمارستان بستری شد.من به بچه ها گفتم برای سلامتی اش دعا کنید. فاطمه زهرا : من اینقدر برا زینب دعا می کنم . من :اینقدر چند تاست؟ اینقدر خیلیه اگه دو تا دعا کنم بچه خوب نمیشه مریض می مونه.  
31 فروردين 1392

گله از فاطمه

دیروز خیلی حالم بد بود. فاطمه خوراکی می خورد و می ریخت . . . من : فاطمه جان من ازت ناراضیم. فاطمه : من بابایی دارم. بابا : منم از دستت ناراحتم. فاطمه با بغض : طوری نیسته امیر مهدی داداش منه. شبا کنارش میخوابم. امیر مهدی : منم ازت ناراضی ام. فاطمه : منم یه روز میرم یه جایی به شما نمی گم. امیر : بیا تو گوش من بگو من به مامان نمی گم.دستهای مرا بوسه باران کردی. اگه این زبونو نداشتی که من کوتاه نمی اومدم .دخترکم   ...
26 بهمن 1391