امیر با سیاست
پدر جانمان روزهای سه شنبه قدم روی چشمان ما می گذارد. و کلبه کوچکمان را پر از نور و شادی می کند پدرم خیلی دوستت دارم و خوشبختی امروزم رو مدیون دعای خیر شما می دانم.
نزدیک ساعت دو ظهر بابام به امیر مهدی گفت : هر که ظهری صدا نده من عصر بهش پول میدم،خوراکی بخره.
امیر : بابا تو اول بده من قول میدم بخوابم.
بابام: تو می خوای سر کاسب سی ساله کلاه بذاری.
صبح روز بعد امیر به من گفت: مامان بریم ،خوراکی بخریم. همراه خواهری رفت و یک سک سک خرید. فاطمه گریه کرد و می خواست منم گفتم: یه دونه از جایزه ها رو بهش بده. بعد از یه رب امیر جانم اومد پیش من و گفت: مامان بگم چطور بچه رو ساکت کردم ؟
من گفتم:چه کار کردی ؟
بهش گفتم :سک سک مال دوتامون باشه ، تو پولتو خرج نکن. اونم خوشحاله و می خنده.
من قربان اون قلب پاک و مهربونت بشم که اندازه تمام دنیا هوای آبجی رو داری.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی